از اون خوابها که وقتی از خواب بیدار میشی، تا دو سه دقیقه بعدش زمان و مکان رو تشخیص نمیدی...
فکر میکنی بیرون اتاق بابات نشسته که در مورد باطری ماشین ازش سوال بپرسی.. مامانت هم برات چای ریخته...
بعدش که حواست اومد سر جاش، میگی برم یه چای زعفرون با نبات برا خودم درست کنم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر